-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 مرداد 1396 21:00
خشت به خشت دیوارِ فراموش کردنت را می چینم یک هو میایی و عزیزم خطابم می کنی ؟؟ هوار می شود دیوار فراموشی ام ... نگو .. مرا عزیزم خطاب نکن .. دلم را نلرزان .. دلم که تکه کلام نمیفهمد ..!! چه می داند که تو ، جوجه رنگی های سر چهار راه را هم عزیزمخطاب میکنی .. دلم که ، تکیه کلام نمیفهمد چیست ...!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 مرداد 1396 06:54
شما رو به اون کسی که می پرستید، مراقب رفتارهاتون با خانومهای مجرد باشید. آزار لفظی اونها چی نصیب شما می کنه؟ خب بگید تا ما هم بدونیم. شما آقای خواستگاری که من درنهایت صداقتم مسأله جسمیم را برات توضیح دادم و با هم توافق کردیم پاسخت هر چی باشه راز من را پیش خودت نگه داری، تو مزخرف ترین موجود روی زمین هستی. چرا رفتی...
-
عزیزم
یکشنبه 8 مرداد 1396 21:47
امشب به خوابم بیا! با خودت دو فنجان چای دارچین بیاور من خودم را به خواب می زنم گوشه تختم بنشین صدایم کن اول اسمم را بگو بعد "عزیزم" بعد هم بگو "باشد انگار که خوابی" "من می روم" بلند می شوی بلند می شوم دستم را دور گردنت حلقه می زنم می گویم "بالاخره آمدی" می گویی "شک داشتی به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 تیر 1396 12:47
حال این روزهایم " حالی به حالی " است!!! الان 4 ماه است که حالی به حالی شدهام!!! تازه از پریروز که فلانی را در خیابان دیدم هم حالی به حالی تر شده ام. تا آخر تابستان هم حالی به حالی خواهم ماند. اصلا نمی فهمم حالم خوبه یا بده. به خدا فقط توکل به خود خدا کرده ام. پی نوشت: نازنین دوستی در هفته گذشته سوگوار عزیز...
-
مثل خیلی چیزهای دیگه ما نه فرهنگ عابربانک داریم نه فرهنگ انتقادپذیری
شنبه 14 اسفند 1395 19:08
رفته ام دم عابربانک ملی. هیچ کس تو صف نیست. خوشبختانه فقط خودم هستم. به محض شروع کار دختر جوانی با تیپ دانشجویی از راه می رسد. از پله ها بالا می آید و دقیقاً کنارم می ایستد. یه جورایی می چسبه بهم. اگه یکی ما را با هم می دید، می گفت ما با هم هستیم. حالا منم دارم با دستگاه کار می کنم. نمی دونم چرا تو این مملکت چیزی به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اسفند 1395 00:40
یک “صبح بخیر” هایی هم هست که برای شنیدنش از صبح زود بیدار می شوی و بعد آن، تازه می خواهی سر به تن دنیا باشد. تازه می خواهی چشم دیدن فردا را هم داشته باشی تازه می خواهی بنشینی و زنده بودنت را زندگی کنی بنشینی و تماشا کنی که خوشی از سر و کول آن روز تو بالا می رود! قبول کن که گاهی تمام روز تو به همین “صبح بخیر عزیزم” های...
-
ولنتاین 2017
سهشنبه 26 بهمن 1395 23:30
یک کارت پستال ... برای تو دختری با موهای سیاه ... فرق از وسط باز شده ... پوست سفید ... ابروهای مشکی به هم پیوسته ... چشمهای بادامی سبز... بینی قلمی ... لبهای غنچه ای قرمز ... لپهای گل انداخته ... در لباس سنتی ... شلوار بنفش با طرح بته جقه ... پیراهن زرد گلدار ... روسری سبز حاشیه دار با طرح اشکال هندسی ... یک گل سرخ بر...
-
خبر تازه
چهارشنبه 20 بهمن 1395 09:56
الان خبر رسید که به سلامتی سه باره عمه شدم. فرزند برادر! برای هممون با خودت شادیهای روزافزون بیار. کاش می شد مارالم را هم با خودت بیاری! پ. ن.: مارال! نمی دونی این روزها چه قدرگرمای وجودت را حس می کنم. کاش این جا بودی! حتماً می گی من چه قدر دیوونم. نه؟
-
برای تجهیزفرد فرد آتش نشانان به سیستمهای ردیابی تلاش کنید.
یکشنبه 3 بهمن 1395 12:19
سه روز از حادثه دلخراش پلاسکو گذشت ... 72 ساعت طلایی که بیشتر چشمها و گوشها به جعبه جادویی دوخته شد تا خبری از زنده یافتن حداقل یک آتش نشان از میان 15 آتش نشان محبوس دریافت شود ولی فقط خبر از یافتن پیکر 2 تن از این عزیزان رسید. در این که عزیزان آتش نشان و امدادگر در این سانحه کم نگذاشتند شکی نیست. خیلی از اونها در این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 دی 1395 21:23
این روزها به عماد زیاد فکر می کنم. عماد خواستگارم بود که آخرای فروردین امسال برای خواستگاریم اومد. یکی از همکارای مامانم واسطهی آشناییمون شد. مادر عماد دو سال بود که به رحمت خدا رفته بود. در ضمن عماد خواهر هم نداشت. بیشتر از اون مدل پسرها بود که از طریق خانواده برای ازدواج اقدام می کنند. برای همین همکار مامانم که از...
-
دختر من
دوشنبه 6 دی 1395 23:04
من هنوز مجردم ولی همیشه دلم می خواستمه یک دختر داشته باشم. شاید یکی از دلایلش این باشه که خودم خواهر نداشتم. یک مدتیه خیلی جدی فکر می کردم اگر یک روزی داشته باشم، اسمش را چی بذارم. قبلاً هم اسمهایی انتخاب کرده بودم ولی هیچ کدوم جدی نبودند و ... اما ... بالاخره ... به نتیجه رسیدم: مارال می خوام اسم دخترم رو جدی جدی جدی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 آذر 1395 11:11
د چار تضاد شدم شدید. قبل از هر چیز بگم در این پست اصلاً قصد تعریف از خودم را ندارم. دچار خودشیفتگی هم نشدم. واقعاً واقعیت را می نویسم. همیشه سعی کردم در روابطم چه حقیقی و چه مجازی تا جایی که حرف بی ربطی بهم زده نشده باشه، احترام دیگران را حفظ کنم. حتی در محبت پیش دستی کنم. اما اخیراً چند تا تجربه پیاپی داشتم که...
-
دو قدم مانده به ناامیدی خدا می رقصاند تمام دنیا را به ساز عاشقانه هایت
چهارشنبه 19 آبان 1395 14:34
این روزها خیلی از درون شادم. مسائلی که از قبل داشتم همچنان باقی هستند ولی شادم. اسمش رو نمی شه "سرخوشی بی جا" گذاشت چون همچنان به مسائلم فکر می کنم و برای حلشون تلاش می کنم. بیشتر اسمش "رضایت از خود" است. سعی می کنم با وجود مسائلم، شرایطم را دوست داشته باشم و تونستم که دوست داشته باشم. همین باعث...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 آبان 1395 19:52
کارَت نباشد، اگر رسم ،رسم فراموشیست اگر می آیند، می مانند، و روزی ناگهان بی هیچ دست خطی می روند … کارت نباشد ، تو ، خودت باش ! با تمام مهربانی هایت تو، خودت باش! با چشمانی ،که باور کن خدا هم از خلقتشان حیران است! تو بمان و باور کن دو قدم مانده به نا امیدی " خدا " می رقصاند تمام دنیا را به ساز عاشقانه هایت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مهر 1395 00:14
تقریباً یک ماه از زندگی با همسر برادر در یک خانه البته در دو طبقه مجزا می گذره. 3 شب درهفته شام منزل ماهستند. بقیه اش به عهده خودشونه. مامان هیچ وقت ازشون نمی پرسه چی خوردین و چی نخوردین و کجا خوردین. کلا مامان خیلی مادرشوهر گلیه. ما زیاد بالا نمی ریم. کلا من در طول این ماه یک بار رفتم بالا. اونها 3 شب در هفته برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 شهریور 1395 01:29
نمی دونم به خدا دلم نمی خواد غر بزنم ولی باید بگم خیلی دارم زور می زنم تا همچنان امیدوار به زندگی باقی بمونم. همه اینها به خاطر اینه که من با وجود تلاشهای مداوم هنوز کار دلخواهم رو پیدا نکردم! من اصلا نمی تونم بیکار بمونم. دوره ICDL ام داره تموم می شه. فقط چند جلسه دیگه از Access باقی مونده. بعد هم فقط آزمون اینترنت و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 شهریور 1395 01:12
یه جمعی داشتیم با همکلاسیهای دبیرستان که هر ماه دوره بیرون داشتیم. پارسال 3 نفر به طور همزمان باردار شدند و تاحالا 2 تا ازنی نی ها به سلامتی به دنیا اومدند ... رامونا و مهراد. یکی دیگه شون هنوز مونده که اون هم همین روزها به دنیا می یاد اما با به دنیا اومدن نی نی ها سر مامانا شلوغ شده و به نظر دوره های ما هم دیگه کنسل...
-
پیوند برادر کوچیکه و همسر
یکشنبه 7 شهریور 1395 00:36
امشب اولین شب سکونت برادر کوچیکه و همسر در طبقه بالای منزل پدری است. به عبارتی اولین شب آغاز زندگی مشترک است. مراسم عروسی دیگه نداشتیم. یک مراسم عقد مفصل داشتند که هر دو خانواده در هزینه های اون شرکت داشتند. پنج شنبه هفته پیش به مدت سه روز رفتند شیراز برای ماه عسل و امروز از راه مسافرت اومدند خونه خودشون که جهیزیه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مرداد 1395 00:48
حال خوشی ندارم. نمی تونم بی تفاوت باشم ولی نمی دونم باید چی کار کنم. حس می کنم عمه بی عرضه ای هستم. اصلا شاید هم به من ربطی نداشته باشه. می دونی وقتی مثل من مجردی و بچه نداری، بچه خواهر و برادر رو مثل بچه خودت دوست داری ولی باید قبول کنی که پدر و مادر بچه کس دیگه ایه. شاید اونها نظرتو رو ندارند و برای همین بهتره ساکت...
-
ICDL
یکشنبه 3 مرداد 1395 00:22
همچنان جویای کارم. بازار اشتغال برای خانومها کثیف تر از اون چیزی شده که فکرش رو می کنی. فردا می رم یک کاریابی هم ثبت نام می کنم. امیدوارم زودتر کاردلخواهم رو پیدا کنم. این روزها کلاس ICDL می رم تا مدرکم رو بگیرم. البته فقط Access و Excel رو بلدنبودم. باقی رو در حد خودم بلد نبودم. اما از اول رفتم تا همه جزئیاتش رو یاد...
-
خشونت علیه زنان
پنجشنبه 31 تیر 1395 13:07
بعضی وقتها شرایط زندگی از کنترل آدم خارج می شه. یعنی شرایطی پیش می یاد که تو نمی خواستی. الان چنین شرایطی دارم. محل کارم یعنی دارالترجمه را ترک کردم. آخر خرداد پایان قراردادم بود. تمدیدش نکردم. الان یک ماهه دوباره به طور پیوسته جویای کارم و هنوز مورد مناسبی پیدا نکردم. در مورد دلیلش به طور مستقیم به مدیر داخلی...
-
هنوزم عاشقی را خوب می خوانم
شنبه 28 فروردین 1395 23:20
پنج شنبه عصر با یک آقای خواستگار ملاقات کردم ... عماد. عماد تصادفاً سوالی کرد که جوابش مساله من بود. امروز همکار مامانم که عماد را به ما معرفی کرده بود، زنگ زد و گفت جوابش منفیه. هر چند عماد اختلاف سنی کممون که یک سال بود رو بهانه کرده بود، ولی فکرکنم مشکل از همون مساله من آب می خوره. حداقل خوبه زودتصمیمش رو گرفت. این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفند 1394 00:13
این روزها حس می کنم بردستان خداوند روانم. وجود یک نیروی مافوق را با تمام وجود حس می کنم. خدایا حالا که اینقدرنزدیکی! حالا که این قدر حست می کنم! خودت کمک کن وتنهام نذار.
-
همین جوری
یکشنبه 23 اسفند 1394 20:00
اگر زنی را دوست داری، دستانش را بگیر و او را محکم در آغوشت نگه دار. اگر زنی را دوست داری؛ دلدل نکن، بازی در نیاور، منتظرش مگذار و با ایما و اشاره به او از خوش آمدنت حرف نزن زیرا او میفهمد به شیوهی او ـ شیوهای زنانه ـ عشق ورزیدن را یاد گرفتهای. یک زن، به دنبال یک «مرد» است که بلد است قاطع، کلهشق و قدرتمندانه زن...
-
مرده شور این جور دوست داشتنها را ببرند
یکشنبه 18 بهمن 1394 14:05
یک دوست داشتن هایی هم هست که از دور است و در سکوت که دلت برایش از دور ضعف می رود که وقتی حواسش نیست چشمانت را می بندی و در دل دعایش می کنی و با یک بوسه به سویش روانه می کنی که وقتی بی هوا نگاهش با نگاهت یکی می شود انگار کسی به یک باره نفس کشیدن را ممنوع می کند یک دوست داشتن هایی هست که به یک باره بی مقدمه پا در کفشِ...
-
تنهایی بد دردیه
یکشنبه 18 بهمن 1394 13:19
این روزا اوضاعمون خیلی به هم ریخته است. یعنی خوشحالیم ها اما یه تصمیمهای جدیدی داریم می گیریم. برادر کوچیک قراره استادیار یکی از دانشگاههای سراسری تهران بشه. برادر کوچیک عاشق تدریسه. مراحل آخر کارش مونده. فکر کنم کارش درست بشه. به دنبال برادر کوچیک برادر بزرگ هم تصمیم گرفته با خانواده اش بره تهران و اون جا مطب بزنه....
-
دنیای کوچک من
چهارشنبه 14 بهمن 1394 14:11
دنیا خیلی کوچیکه. کوچیکتر از اون چیزی که فکرش رو می کنی. چرا؟ از اون جایی که اگه توی یک جمع غریب با اطرافیان همصحبت بشیم و کمی از خودمون بگیم و اونام ازخودشون بگن یکهو می بینیم از یک طریقی آشنای هم از آب در می آییم. این اتفاق چند بار برای من افتاده. پنج شنبه گذشته یکی از بستگان عروس خانوم جدید برادرم اینا رو پاگشا...
-
زنان زاده دی را هراسی نیست ازسرما
پنجشنبه 17 دی 1394 22:47
من از جنس فروغم هنوزم عشق می دانم هنوزم عاشقی را خوب می خوانم منم همچون فروغ خفته در ایام دلم تنگ است برای اندکی ایمان زنان زاده دی را هراسی نیست از سرما زمستان فصل سرما نیست زمستان فصل گرم عاشقان غرق زیبایی است زمستان فصل آغازی است که پایانش پر از شادی است بانو فروغ فرخ زاد مدتی نبودم. رخدادهای زیادی رخ داد. 13 دی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 22:46
خیلی دوستت دارم. فقط می خوام بدونی.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبان 1394 22:49
بعضی ها خیال می کنند... دوست داشتن، ساده است..! خیال می کنند؛ باید همه چیز خوب باشد، تا بتوانند کسی را عاشقانه دوست داشته باشند، اما...! دوست داشتن درست از زمانی شروع می شود، که بی حوصله می شود، که بهانه می گیرد، که یادش می رود بگوید؛ دلتنگ است، یادش می رود، با شیطنت بگوید، "دوستت دارم" دوست داشتن از زمانی...