تیک تاک

دور نرو. بیا کنار دلم. من غیر از اینها که می نویسم، نوازش هم بلدم.

تیک تاک

دور نرو. بیا کنار دلم. من غیر از اینها که می نویسم، نوازش هم بلدم.

خشونت علیه زنان

بعضی وقتها شرایط زندگی از کنترل آدم خارج می شه. یعنی شرایطی پیش می یاد که تو نمی خواستی. الان چنین شرایطی دارم. محل کارم یعنی دارالترجمه را ترک کردم. آخر خرداد پایان قراردادم بود. تمدیدش نکردم. الان یک ماهه دوباره به طور پیوسته جویای کارم و هنوز مورد مناسبی پیدا نکردم. در مورد دلیلش به طور مستقیم به مدیر داخلی دارالترجمه چیزی نگفتم. فقط یه گوشه کنایه ای زدم. شاید فهمیده باشه. شایدم نه. کارم را خیلی دوست داشتم. با رشته ام ارتباط مستقیم داشت. جای پیشرفت زیادی داشت. همکارام را هم تا وقتی بودم، دوست داشتم. یادش به خیر هر روز وسط کار با هم کاپوچینو می خوردیم. بگذریم که گویا من اهمیت چندانی براشون نداشتم. چون بعد از رفتنم هیچ کس سراغم رو نگرفت و حتی از گروه تلگرامی دوستانه ای که داشتیم ریمووم کردند. دلیل رفتنم مدیر داخلی دارالترجمه بود ... آره خود خودش. مدیر داخلی دارالترجمه آقایی بود از بستگان خیلی نزدیک مؤسس دارالترجمه. الان که فکرش رو می کنم این آقا از روز اولی که من برای پر کردن فرم استخدام رفتم اون جا، به من نگاههای نامناسب می کرد. جسارت به کسی نمی کنم ولی اون آقا از یک خانواده مذهبی بود. کلی جانماز آب می کشید. خوب یادمه که یک بار داشتم یک سند ملکی منگوله دار رو ترجمه می کردم. توی قسمت حدود ملک به جای کلمه"خیابان" نوشته شده بود "شارع". به جهت اطمینان از همکارم پرسیدم: "شارع یعنی خیابون؟". گفت: "آره.". همون موقع این آقا برگشت به من گفت: "شما قرآن نمی خونید. نه؟". من ادعا نمی کنم که هر روز ختم قرآن می کنم!!!! اصلاً به عمرم یک بار هم قرآن را ختم کردم. ولی هم قرآن خوندن بلدم هم هر وقت دوست باشم می خونم. حالا می خوام ببینم مرد حسابی تو که احتمالاً تا حالا 100 بار ختم قرآن کردی، چرا این قدر چشات این ور و اون ور می تابه؟؟؟!!! راحتتون کنم مدیر داخلی دارالترجمه یک مرد هیز و چشم چران و چشم پلشت بود. این جور مواقع همه عادت کردند دخترها رو  زیر سؤال ببرند. همه فقط بلدند بگند حتماً پوشش و آرایشت یه جوری بوده! دیگه چی باید می پوشیدم؟ پوشش من یک پوشش کاملاً اداری و عادی بود. پوشش من شامل یک شلوار لی، یک مانتوی سورمه ای که قدش تا وسط زانوم بود و اصلاً هم چسبان بود (تازه یک کمربند هم داشت که من اون رو هم درآورده بودم و نمی بستم تا خیر سرم اداری تر باشه!)، یک مقنعه مشکی و یک جفت کفش عروسکی مشکی بود. آرایشم یک کرم ضد آفتاب، رژ و کمی عطر بود. موهام کاملاً پوشیده نبود ولی مقنعه تا فرق سرم هم نبود. فقط ریشه های موهای جلوم پیدا بود. این شکل ما توی دارالترجمه بود! سرم هم به کارخودم بود. اوایل وقتی کسی حواسش نبود نگاه می کرد. یک بار زل زل خیره می شد. یک بار از گوشه چشم نگاه می کرد. گاهی که نگاهم می کرد نگاهش یک برق خاصی می زد. برق نگاهش معنی انحراف می داد. نمی دونستم چی کار کنم. فقط می دونستم راحت نیستم. فقط محلش نمی گذاشتم اما بدتر شد. قبح این کار براش ریخت. شایدم فکر کرد من واقعاً خوشم می یاد.

دیگه جلوی همکارام هم نگاه می کرد. موقع رسیدن و رفتن از جلوش رد می شدم. حتماً سرش رو بالا می کرد و سر تا پام رو جلوی بچه های پذیرش ورانداز می کرد. سه تا از همکارام یه جورایی نگاهم می کردند. انگار که من داشتم کار خبط و خطایی می کردم! خطای اون بود که واضح بود ولی نگاههای ملامت آمیز من رو نشانه رفته بود. من واقعاً به اون خدایی که می پرستم قبلاً چنین تجربه ای نداشتم. نمی دونستم چطور اعتراضم رو بیان کنم. می دونستم اگه اعتراض کنم باید با کارم هم خداحافظی کنم. من در خانواده ام احتیاج مالی ندارم و فقط به خاطر میل به استقلال شخصیم هست که دوست دارم کار کنم. اما نه خودم و نه خانواده ام حاضر نیستیم هر جایی کار کنم. عقلم بهم می گفت این جا دیگه جای مناسبی نیست. کم کم کار به لبخندهای نیش دار هم رسید. راست راست مرتیکه تو صورت من لبخند می زد! هر چی من هیچی نمی گفتم اون یک قدم می اومد جلو. روز آخر قراردادم بود. رفتم دم میزش و گفتم "من دیگه نمی خوام این جا بمونم.". گفت "چرا؟" (آخه هفته قبلش هم یکی دیگه از همکارام دارالترجمه رو ترک کرده بود!!!) به دروغ گفتم "ساعت کاریش برام زیاده." و با لحن کشداری گفتم "البته پدرم هم بهم اجازه نمی دن که دیگه این جا کار کنم." سرش رو انداخت پایین و گفت "فردا بیایید برای تسویه حسابتون.". گفتم "نه من دیگه نمی یام این جا. همین الان می خوام برم.". بلند شد و مدارکم رو پس داد. گفت "حقوقتون رو می ریزم به حسابتون.". گفتم "ندادین هم هیچ اهمیتی نداره.". به قول مامانم "این حقوقی که اون جا به شما دخترا اون جا می ده پول کثافت کاریاشه.". با همکارام خداحافظی کردم. موقع خداحافظی به همشون گفتم "مراقب خودتون باشید.". منظورم از دست این عوضی بود. البته نمی دونم اونها هم تجربه مشابه من رو داشتند یا نه. آهان یادم رفت بگم حضرت علیه متأهل بودند!!! دخترهای زیادی در جامعه ما با این مشکل مواجهند و خیلی از اونها به خاطر نیاز مالی فشار این آزار و مزاحمت رو تحمل می کنند و همچنان در محل کار باقی می مانند و این اصلاً به معنی رضایت اونها از رفتاری که باهاشون می شه نیست. چنین نگاهها و لبخندهایی از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد در رده رفتارهای خشونت آمیز ج ن س ی علیه زنان تعریف شده اند و من نمی دونم چرا با وجود کثرت چنین رفتارهایی در جامعه ما هیچ ارگانی به این موضوع رسیدگی نمی کنه و ارگان مربوطه فقط گیر چار تا شوید دخترهاست! البته انگار نمی کنم که بعضی خانومها پوششهای نامناسبی دارند. کجا از دختران ما در برابر چنین رفتارهایی به خصوص در محل کار حمایت می کنه؟ چرا من به عنوان زنی که نه مشکل رفتاری و نه مشکل ظاهری داشتم، باید چنین آزاری را متحمل شوم و حتی بترسم که اعتراضم را بیان کنم و بهترین راه حل برای رهایی از این وضعیت را ترک محل کار بدانم؟ اصلاً جایی بود که من بخواهم مراجعه کنم؟ اگر هست و من نمی دانم در صورت مراجعه چه برخوردی با من می شد؟ آیا واقعاً برخورد حمایت آمیزی بود؟ چرا روز جهانی "محو خشونت علیه زنان" (25نوامبر) که برابر با 4 یا 5 آذر است، در تقویم ما ثبت نمی شود و کوچکترین اقدامی در این خصوص انجام نمی گیرد؟ مگر روز بدی است؟ یا معنای بدی دارد؟ یا با عقاید کشور ما همخوانی ندارد؟ من سؤالهای زیادی دارم و کسی نیست جوابم را بدهد. 

نظرات 2 + ارسال نظر
نغمه پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 20:36 http://nsadat.persianblog.ir

کلن اینجور ادما کثیفنننننننننننن و جالبه اکثرشونم زن های بسیار خوبی دارن خیر سرشون هم از نظر قشنگی و هم از نظر همه چی...
نمیدونم چرا دنیا داره به سمتی میره والله خودم دیگه دارم شک میکنم به عدالت خدا هر کی خوبه گیر بد افتاده و بالعکس......
بازم میگم خدا لعنتتتتتتتتت کنه ادم های این مدلی رو...

نغمه یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 23:54 http://nsadat.persianblog.ir

فقط میتونم بگم خدا لعنتشون کنه. حرفی که در اینجور مواقع میزنم همینه.
یعنی واقعن خدا لعنتشون کنه و نسلشون رو منقرض. الهی آمیننننننننننن.
بدبخت زن های اینجور افراد که چه زجری میکشن از دستشون چون اکثرن متاسفانه این خصلت زشت شوهرشون رو میدونن!!!

نغمه جان:
همیشه توی دارالترجمه برای من سؤال بود که چرا این آقا که از خودش کار خصوصی داره، همسرش رو نمی یاره پیش خودش کار کنه. به خصوص که بچه هم نداشتند. همسرش اگه هیچ تخصصی هم نداشت، می تونست در پذیرش دارالترجمه کار کنه. من خیلی از دوستام هستند که با همسراشون کار می کنند. نگو می خواسته فرصت برای چشم پلشتیاش داشته باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد