تیک تاک

دور نرو. بیا کنار دلم. من غیر از اینها که می نویسم، نوازش هم بلدم.

تیک تاک

دور نرو. بیا کنار دلم. من غیر از اینها که می نویسم، نوازش هم بلدم.

از خانومهایی که وقتی می شینن کنار یه دختر مجرد، اولین چیزی از اون دختر که براشون جلب توجه می کنه تجردشه و این تجرد رو مثل پتک می کوبن تو سرش متنفرم. چنین خانومهایی. از خودشون هیچ هویتی ندارن. هیچ جمله ای برای معرفی و تعریف خودشون ندارن. خدا رو شکر خدا حداقل یه شوهر به اینا داد تا بتونن خودشون رو با عنوان همسر فلان آقا. معرفی کنن و جایی کم نیارن.


آشنای دور

امروز ساعت 4 با مامان به استخر خواهیم رفت. دیشب موقع خواب به این فکر می کردم که دلم لک زده برای دیدن یک آشنای دور. البته نمی دانم چه کسی؟ داشتم فکر می کردم که هیجان دیدن یک آشنای دور چه رنگ تازه ای به زندگیم می زند! منظورم شخص خاصی نیست. فقط یک آشنای دور باشد ... کسی که سالها پیش با او بوده باشم و خندیده باشم. بعد دست تقدیر او را از من دور کرده باشد. حالا یکهو او را بر حسب تصادف ببینم. هم را بشناسیم و بپریم توی بغل هم. وای چه شود!

امروز عصر با مامان رفتیم مانتوم رو خریدم. یکی از خانومهای فروشنده به مامانم سلام گرمی کرد و گفت که از دانش آموزای سابقش بوده. الان ترم آخر مهندسی هوافضا بود. همکارش را هم معرفی کرد. اون هم مهندس کامپیوتر بود. چند وقت پیش هم یکی دیگه ازشاگردای مامان را دیدیم که علی رغم این که کارشناسی ارشد یکی از رشته های علوم پایه از دانشگاه تهران بود فروشنده شده بود. مامان در راه برگشت توی فکربود. تو این فکر که شاگردای خوبش با وجود داشتن تحصیلات نتونستن شغل دلخواهشون رو پیدا کنن. جامعه ما به چه سمتی پیش خواهد رفت.

نوشتن را خیلی دوست دارم. البته ادعا نمی کنم خوب می نویسم ولی می نویسم. نوشتن آرومم می کنه. از امروز می خوام هرصبح را با نوشتن در وبلاگ آغاز کنم ... در حد 5 خط. نمی خوام خیلی وقت گیر باشه تا مبادا نتونم ادامه اش بدم. پاییز شده و من هنوز برای پاییز آماده نشدم. باید لباسهای تابستانی را جمع کنم. یک مانتوی پاییزی هم می خوام بخرم. البته دو تا دارم و قصد خرید هم نداشتم. یکیش بنفش هست و یکیش سبز. ولی کلاسی می رم که پوشیدن مانتوی رنگی اون جا ممنوعه. باید یا سرمه ­ای باشه یا سیاه. نمی دونم مگه رنگ چه عیبی داره؟  این مانتوی بنفش من خیلی ساده است و بنفشش هم خیلی تیره است نه جیغ. به نظر من کاملاً برای پوشیدن در این محیط آموزشی مناسبه ولی چون رنگش از خانواده بنفش هست نباید اون رو پوشید!!! حوصله ندارم هر روز موقع ورود بهم تذکر بدن. دوست ندارم سیاه بپوشم. سرمه ای را ترجیح می دم. امروز عصر برای خرید می رم چون فردا شب برای شام مهمون داریم ... خانواده برادر بزرگ ... برادر کوچیک هم می ره دنبال همسرش و او رو می یاره. هر هفته پنجشنبه ها برای شام دور هم جمع می شیم. این یه قراره مگر این که یه موقع برای کسی کار ضروری پیش بیاد. یخ بین من و همسر برادر کوچیک دیگه باز شده. با هم رسمی نیستیم. با هم می خندیم ولی احترام هم را داریم. نسبت بهش احساس خوبی دارم و نمی گذارم کسی احساسم رو خراب کنه. آخه بعضاً اطرافیان بیمار تا کنون گامهایی برداشته اند که نمی خوام توضیح بدم. از خودم دورشون کردم. عکس دونفره عقدشون که خودشون برام ظاهر کردند روی میز تحریرمه. بهش گفتم که گذاشتم روی میزم. اگه کسی چنین چیزی را به خودم می گفت خوشحال می شدم. برای همین بهش گفتم. تعطیلات عید قربان رو برادر کوچیک و همسرش رفتند کیش. برامون کلی سوغاتی آوردند که البته من این قدر توقع نداشتم! برای من یک شلوار لی، یک شلوار نخی برای توی منزل، یک پَک جوراب زنانه و یک ست روتختی و روبالشی آوردند. من خیلی عقیده دارم که آدم از هر دستی بده از همون دست پس می گیره. تا فردا.


+ یکی از آرزوهای دیرینم این بوده که وقتی خانواده برادر بزرگ به جای پنج شنبه، چهارشنبه می یان اصفهان؛ از قبل خبر بدن. خانواده برادر بزرگ در یکی ازشهرستانهای اطراف زندگی می کنند. همیشه پنج شنبه ها و جمعه ها می یان اصفهان. ما همیشه از پنج شنبه منتظرشون هستیم ولی گاهی وقتها چهارشنبه ها می یان ولی هیچ وقت خبر نمی دن! الان ساعت 5 هست. قرار بوده ساعت 6 من و مامان با هم بریم بیرون خرید. همین الان پسر بزرگ زنگ زده که ما داریم می رسیم خونتون. تمام برنامه عصرمون کنسل شد. خب چی می شه زودتر بگن!

امروز روز سختی بود. هنوز داره اذیتم می کنه.  هر چند من سال 92 آذر ماه از پس مشکل خیلی بزرگی براومدم و مشکل امروزم در برابر اون روز هیچه. اون روزها را هیچ وقت یادم نمی ره. خاطره تلخیه. اما من از پسش بر اومدم. دردی که کشیدم در تصور هیچ کس نمی گنجه. من همون نگار هستم. همون نگار سال 92. امروز هم می تونم. امروز هم قوی هستم. اصلا ولشون کن بابا. بگو چه خبر از دوچرخه. این چند روزه کلی راجع به خرید دوچرخه از تو اینترنت سرچ کردم. دست آخر کلی دوچرخه شناس شدم برا خودم. تصمیم شد خرید یک دوچرخه هیبریدی صورتی سایز اسمال بزرگسال. عصر رفتم دوچرخه فروشی خیابون بغلی یکی دو مدل ببینم. می گم من یه دوچرخه هیبریدی می خوام. می گه هیبریدی دیگه چیه!!!  آخه ابن چطور نمی دونه دوچرخه هیبریدی چیه. دوچرخه های هیبریدی مخصوص تردد شهری هستند. فردا عصر هم می رم یه جا دیگه.