تیک تاک

دور نرو. بیا کنار دلم. من غیر از اینها که می نویسم، نوازش هم بلدم.

تیک تاک

دور نرو. بیا کنار دلم. من غیر از اینها که می نویسم، نوازش هم بلدم.

نوشتن را خیلی دوست دارم. البته ادعا نمی کنم خوب می نویسم ولی می نویسم. نوشتن آرومم می کنه. از امروز می خوام هرصبح را با نوشتن در وبلاگ آغاز کنم ... در حد 5 خط. نمی خوام خیلی وقت گیر باشه تا مبادا نتونم ادامه اش بدم. پاییز شده و من هنوز برای پاییز آماده نشدم. باید لباسهای تابستانی را جمع کنم. یک مانتوی پاییزی هم می خوام بخرم. البته دو تا دارم و قصد خرید هم نداشتم. یکیش بنفش هست و یکیش سبز. ولی کلاسی می رم که پوشیدن مانتوی رنگی اون جا ممنوعه. باید یا سرمه ­ای باشه یا سیاه. نمی دونم مگه رنگ چه عیبی داره؟  این مانتوی بنفش من خیلی ساده است و بنفشش هم خیلی تیره است نه جیغ. به نظر من کاملاً برای پوشیدن در این محیط آموزشی مناسبه ولی چون رنگش از خانواده بنفش هست نباید اون رو پوشید!!! حوصله ندارم هر روز موقع ورود بهم تذکر بدن. دوست ندارم سیاه بپوشم. سرمه ای را ترجیح می دم. امروز عصر برای خرید می رم چون فردا شب برای شام مهمون داریم ... خانواده برادر بزرگ ... برادر کوچیک هم می ره دنبال همسرش و او رو می یاره. هر هفته پنجشنبه ها برای شام دور هم جمع می شیم. این یه قراره مگر این که یه موقع برای کسی کار ضروری پیش بیاد. یخ بین من و همسر برادر کوچیک دیگه باز شده. با هم رسمی نیستیم. با هم می خندیم ولی احترام هم را داریم. نسبت بهش احساس خوبی دارم و نمی گذارم کسی احساسم رو خراب کنه. آخه بعضاً اطرافیان بیمار تا کنون گامهایی برداشته اند که نمی خوام توضیح بدم. از خودم دورشون کردم. عکس دونفره عقدشون که خودشون برام ظاهر کردند روی میز تحریرمه. بهش گفتم که گذاشتم روی میزم. اگه کسی چنین چیزی را به خودم می گفت خوشحال می شدم. برای همین بهش گفتم. تعطیلات عید قربان رو برادر کوچیک و همسرش رفتند کیش. برامون کلی سوغاتی آوردند که البته من این قدر توقع نداشتم! برای من یک شلوار لی، یک شلوار نخی برای توی منزل، یک پَک جوراب زنانه و یک ست روتختی و روبالشی آوردند. من خیلی عقیده دارم که آدم از هر دستی بده از همون دست پس می گیره. تا فردا.


+ یکی از آرزوهای دیرینم این بوده که وقتی خانواده برادر بزرگ به جای پنج شنبه، چهارشنبه می یان اصفهان؛ از قبل خبر بدن. خانواده برادر بزرگ در یکی ازشهرستانهای اطراف زندگی می کنند. همیشه پنج شنبه ها و جمعه ها می یان اصفهان. ما همیشه از پنج شنبه منتظرشون هستیم ولی گاهی وقتها چهارشنبه ها می یان ولی هیچ وقت خبر نمی دن! الان ساعت 5 هست. قرار بوده ساعت 6 من و مامان با هم بریم بیرون خرید. همین الان پسر بزرگ زنگ زده که ما داریم می رسیم خونتون. تمام برنامه عصرمون کنسل شد. خب چی می شه زودتر بگن!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد